یاد و زندگی نامه سردار شهید حاج خلیل مطهرنیا     

     

      در حیاط دبیرستان اسلامی شهرستان جهرم منتظر زنگ مدرسه بودیم که به سر صف برویم. بالاخره زنگ به صدا در آمد و به صف شدیم. بلندگو اعلام کرد یکی از برادران سپاه به ایراد سخنرانی خواهد پرداخت.

      حاج خلیل مطهرنیا پشت میکروفن قرار گرفت. چهره اش خیلی برایم آشنا بود و بارها در محله او را دیده بودم و دورا دور به همدیگر سلام داده بودیم اما نه نامش را می دانستم و نه میدانستم که ایشان پاسدار است. لبخندش به چهره حزب اللهی او یک جلوه خاص می داد. دانه های ریز تسبیح کوتاه او یکی پس از دیگری در هر دو دستان و بین دو انگشت شست و اشاره او گرفتار و آزاد می شدند و بر ابهت او می افزودند.


       حاجی برای جذب نیرو برای جبهه به دبیرستان ما آمده بود.جزبه او همه را مجذوب می کرد. خلیل می گفت:« بچه ها اگر نصف شب دزدی به خانه شما بیاید و پدرپیر و برادر بزرگ شما به دنبال او بدوند و پدرتان از خستگی پیری به زمین بیفتد و زخمی شود، و برادرتان پایش به آهنی، چوبی، چیزی گیر کند و زخمی شود، شما چکار می کنید؟! آیا می ترسید و به زیر پتو میروید و قایم می شوید! یا دنبال او می دوید و او را با سنگ و آجر و چوب و آهن و هر چی به دستتان رسید می ترسانید و از خانه فراریش می دهید؟. بچه ها صدام به خانه ما حمله کرده و پدر و برادر شما زخمی و مجروح شده اند و حالا نوبت به شما رسیده که دزد را دنبال کنید....»

       سخنرانی مطهرنیا که تمام شد به طرف کلاس هایمان رفتیم اما دوست داشتم بروم پیش او و سلامش کنم. به دفتر که رسیدم مطهرنیا اونجا نبود و فقط معلمها دور هم جمع شده بودند؛ یکی دو نفر از آنها بسیار عصبانی و ناراحت بودند و می گفتند:" چه کسی این آقا رو دعوت کرده که اومده اینجا و بچه های مردم رو گول بزنه و به جبهه ببره!! اگر اینه تحریک شدن و رفتن جبهه کی میاد جواب خانواده های اونا رو بده!! این آقایون اگر راست میگن چرا خودشون نمیرن خط مقدم و فقط بچه های مردم رو میفرستن جلو و شهید میشن!!..."

       به دنبال حاج خلیل دویدم و دم درب بهش رسیدم، سلام کردم و گفتم:« آقای مطهرنیا بعضی از معلم ها سر کلاس بچه ها را از آمریکا میترسانند و حرف های بیخود میزنند و با انقلاب خوب نیستند.» حاجی لبخندی زد و با شوخی گفت«وولک بچه آبادانی» بهش گفتم:« نه خرمشهریم و در محله شما در میدان امام خمینی منزل کرایه کردیم.» حاج خلیل گفت«نه اونا نمی خواهند بچه ها را بترسانند، بلکه خودشون ترسیدن.» گفتم صحبت های شما در مورد آمریکا و شوروی و صدام برای ما خیلی خوب بود. گفت:« بیا آن طرف خیابان توی سینما سخنرانی دارم.» حاجی در سینما هم با یک سخنرانی حماسی جوانان و نو جوانان را تشویق به جبهه رفتن کرد.

       روز تشیع جنازه شهید حاج خلیل مطهرنیا یادم به صحبت های آن معلم افتاد که می گفت:" اگر این ها راست می گویند چرا خودشون به خط مقدم نمیروند و بچه های مردم را به کشتن میدهند!" آری حاجی با شهادت، گفتار خودش را تصدیق کرد و به خیل صدیقین پیوست. آن روز بعد از نماز میت دوست داشتم چهره حزب اللهی و بسیجی حاج خلیل را ببینم و ببوسم اما حاجی سر بر بدن نداشت.       

       در دوئیجی عراق و سنگر های نونی از بچه های جهرمی لشکر 33المهدی (عج) از شجاعت و شهامت و خصایل حاج خلیل زیاد شنیدم. اونا می گفتند حاجی برای شناسائی و کسب اطلاعات چند بار رفته بوده عراق و حتی به کربلا هم رفته بوده و کنار ضریح امام حسین علیه السلام عکس انداخته.

      از شهر خرمشهر یاد رزمندگان لشکر 33المهدی(عج)، برادران:حاج اسدی،حاج میمنه،چارستاد،کامفیروزی،علی دودمان، عباس اولیائی،آذر پیکان، نیسان، عبدالظیم رحمانیان، حاج نبی رودکی،صفدر زارع،نوروز علی نوروزی،سعید کارگر،محمد کارگر،رضا خوش سیما،و....را گرامی میدارم و بر شهیدان محمود ستاوند, آقابابا صادقی، رحیم صحرائیان(اولین شهید جهرم)،مهدی بازرگان، حمید کارگر،جواد مزدور،کمال شکیبا،جمال شیبانی، ابوالفضل نخل پیما، حیدر زارع، یوسف عبدی (یا عبیدی  اهل بابا عرب جهرم)،سید مجتبی مصطفوی،و تمامی شهدای لشکر المهدی (عج) سلام درود میفرستم.بر روح بلند حضرت آیت الله سید حسین آیت اللهی امام جمعه فقید جهرم و حامی رزمندگان جبهه ها صلوات.روحشان با سید الشهدا محشور باد

 

مجله اینترنتی توفان جهرم نوشت:



 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





برچسب ها : گمنام ترین سردار, حاج خلیل مطهرنیا, لشکر 33 المهدی, ,